خاطره های ترم اول و دوم

سجاد یادته آخرش چقدر وقت اضافی آوردیم و گرفتیم پین بال بازی کردیم.

می گم علی توروخدا اون عکسو عوض کن این جوری خیلی مظلوم به نظر می رسی.

یادش به خیر پروژه استاد هوشمند.
ساعت 8 صبح کلاس ادبیات داشتیم ساعت 10 با استاد هوشمند که نوبت پروژه
ما بود قرار بود همون صبح تحقیقمون رو تبدیل به power point بکنیم
نه که ما خیلی فعالیم همه چیزو لحظه اخر انجام می دیم
زد و از شانسه ما اون روز من حالم بد شدو تب کردم حتی
از وسطایه کلاس استاد هاشمیان هم پا شدم رفتم بیرون
علی قرار بود ساعت 8 دانشگاه باشه رفتم سایت دیدم بله اقا ساعت 9
اومده.
حالا ما یه ساعت بیشتر وقت نداشتیم و هیچیم اماده نکرده بودیم
حالا تازه علی متنش رو هم اماده نکرده بود دیگه همه چی به هم پیچید
هر جوری بود power point رو جمع کردیم
گفتیم می ریم پایه تخته دوتا چرت و پرت می گیم دیگه!
خلاصه قرار شد علی هر وقت با دست اشاره کرد من بزنم صفحه بعد علی
هم همین طور ولی شد انچه شد و شما تو کلاس دیدین و خندیدین
سوتی خودمو هنوز یادمه
فناوری اطلاعات چیستش؟
حتی استادم خندش گرفت ولی من زود خودمو جمع کردم و به هیچکیم نگاه نکردم که خندم بگیره.
بابا خوب مشکل ما نبود تحقیقمون داغه داغ بود تازه از تنور بیرون اومده بود.
ولی خوب استاد نمره 100 رو هم بهمون داد.

نمکه دیگه نمی شه کاریش کرد.

بله فکر کردین ما کم الکی هستیم.
مردها در لحظات سخت شناخته می شن

سجاد از acm گفت مارم دلمون خواست
پس بذارید منم بگم.
مسابقات acm دانشگاه ازاد که یادتون نرفته
شروع مسابقه ساعت 9 صبح بود
البته گفته بودن 8:30
باید اینجا باشین محسن چون مسیرش با ما فرق می کرد جدا رفت
حالا بشنوید قیه منو علی رو
ما با علی ساعت 8 صبح میدن(میدون برا غیر همدانیا) فردوسی قرار گذاشتیم
خلاصه من ساعت 7:50 رسیدم اونجا دیدم خبری از علی نیست گفتم خوب من زود رسیدم دیگه
ساعت شد 8:10 دیدم نخیر هیچی بهش زنگ می زدم ولی جواب نمی داد
همین طوری گذشت و شد 8:40
گفتم نمی اد دیگه برم .
حالا جمعه ساعت 8:40
بگرد تا ماشین پیدا کنی؟
خلاصه به هر زحمتی یه ون پیدا کردم حالا بشین تا پر شه .
نشسته بودم دیدم اقا تازه رسید ولی چه فایده 10 دقیقه بیشتر به شروع مسابقات نمونده
بود و ما هم نیم ساعتی با دانشگاه فاصله داشتیم.
از ون پیاده شدیم که یه کاری کنیم.
خدا هم دلش به حالمون سوخت
یه GLX جلومون وایساد گفت میرین دانشگاهاز خدا خواسته ماهم سوار شدیم
طرف خودشم می خواست شرکت کنه مارو با سرعتی حدود 150تا به دانشگاه رسوند حالا ساعت 8:57
بود ولی یه مشکل جدید ایجاد شده بود روتون گلاب احتیاج به WC
نگو همه مردونه ها خرابه تصمیم گرفتیم در یه اقدام شجاعانه واردWC زنانه بشیم
اومدیم بریم تو دیدیم دقیقن روبه روش یه کلاسه که همشونم دخترن


حالا اوج ماجرا اینجاس

چه کنیم و چه نکنیم گفتیم سرمون رو بندازیم پایین بدویم تو
ما که رفتیم تو صدای خنده دخترا کل اونجا رو برداشت
من که نفهمیدم چی کار کردم.
اقا ساعت 9 دقیق رسیدیم به محل و مسابقه هم شروع شدو ولی ما چی کار کردیم
با خیال راحت اول نشستیم همونجا یه صبحونه درست زدیم
این در حالی بود که همه داشتن از استرس می مردن
بقیش رو دیگه حال ندارم به عنوان تمرین برا خودتون.

موفقیت ما نمی دونم چرا همش لحظه اخریه.
ولی خوب اینم یه جورشه دیگه